یادداشت‌های کوتاه

نوشته‌هایی به قلم ابوذر رحیمی

یادداشت‌های کوتاه

نوشته‌هایی به قلم ابوذر رحیمی

[دوشنبه 14 رمضان‌المبارک 1445 / 6 فروردین 1403]

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

به نام خداوند رحمتگر مهربان ... و ساحران به سجده درافتادند * گفتند به پروردگار جهانیان ایمان آوردیم * پروردگار موسى و هارون * فرعون گفت آیا پیش از آنکه به شما رخصت دهم به او ایمان آوردید قطعا این نیرنگى است که در شهر به راه انداخته‏ اید تا مردمش را از آن بیرون کنید پس به زودى خواهید دانست دستها و پاهایتان را یکى از چپ و یکى از راست ‏خواهم برید سپس همه شما را به دار خواهم آویخت گفتند ما به سوى پروردگارمان بازخواهیم گشت و تو جز براى این ما را به کیفر نمى ‏رسانى که ما به معجزات پروردگارمان وقتى براى ما آمد ایمان آوردیم پروردگارا بر ما شکیبایى فرو ریز و ما را مسلمان بمیران ...

 

سلام؛ آنچه ان‌شاءالله خواندید، ترجمه‌ی استاد فقید محمدمهدی فولادوند از آیات 120 تا 126 سوره مبارکه اعراف بود؛ روایت مواجهه‌ی حضرت موسی (علیٰ نبیّنا و آله و علیه السّلام) در چند جای قرآن با اندک تفاوت‌هایی که فکر میکنم از ویژگی‌های منحصربفرد این کتاب آسمانی باشد، روایت شده؛ از جمله آنچه در ابتدای این نوشتار آمد.

حالا چرا بنده به سراغ این آیات رفتم، دلیلش را در ادامه خدمتتان عرض خواهم کرد:

خیلی عجیب است! ساحرانی که تا یک ساعت قبل به مدد فرعون آمده‌اند و حتّی از او قول گرفته‌اند که در صورت غلیه بر پیامبر، دست راست او در دستگاه فرعونی باشند، حالا به سجده افتاده‌اند و خدای موسی و هارون را می‌خوانند!؛ چرا؟ چون به محض مشاهده‌ی نشانه‌های الهی، تعصب و یک رأیی و مصلحت و ... را به یکباره از خود دور کرده و معترف به حقیقت می‌شوند.

سوایِ از این، ماجرا آنجا جالب‌تر می‌شود که حتی تهدیدات فرعون که خبر از قطع دست و پا و دار زدن می‌دهد هم در اراده‌ی اینها تاثیر ندارد! چرا؟ چون با مشاهداتی که داشته‌اند، اینک به یقین رسیده‌اند و ایمان از راه مشاهده، به عمق درونشان نفوذ کرده است!

و بسیار آموزنده‌تر اینکه به جای التماس برای تخفیف در مجازات، انگار اصلا بی خیال چرت و پرت گویی فرعون شده‌اند و رو به درگاه خداوند، از او صبر بر مصیبت را طلب می‌کنند و اینکه ایمانشان خدای ناکرده به واسطه‌ی آزارها و شکنجه‌هایی که فرعون وعده کرده است، تا آخرین لحظه حفظ شود و جان را در حالی که تسلیم و مسلمان به امر الهی بوده‌اند، از گردنه‌ی دشوار مرگ عبور دهند و به قول خودمان، در نهایت عاقبت بخیر شوند.

حقیقتا سرنوشت عجیبی دارند این ساحران!؛ یک عمر به سحر و جادو مشغول باشی، برای کوبیدن پیامبر خدا با فرعون همدستی کنی، وارد معرکه‌ی شوی ولی در انتها، با دیدن نشانه‌های خدا تسلیم شوی، اعتراف کنی و در مواجهه‌ی با تهدید شکنجه و قتل، مانند یک عارف و سالک هزار ساله! عمل کنی و نه تنها ترسی به دل راه ندهی بلکه از خدا صبر و تحمل بر مصیبت طلب کنی که خدشه‌ای به ایمانت وارد نشود و مسلمان بمیری!

عاقبت بخیری از این بهتر و قشنگ‌تر؟!

 

نظرات  (۱)

  • دامنه | دارابی
  • جناب ابوذر رحیمی سلام و احترام. خرسندم از آغازبه‌کار آن جناب درین سایت یادداشت. برای متن این پست یک نکته عرض می‌کنم و آن این که در نهاد آدم ناحیه‌ای از ناحیه‌ی خداوند متعال تعبیه شده که در بهترین زمان وی را سرِ عقل می‌آورَد تا ندای وجدان را بشنود؛ شاید ساحران مفتون فرعون، پس از دیدن اعجاز، وجدان خفته‌ی‌شان از همان ناحیه‌ی مخفی نهاد آدم بیدار و متنبّه شد. متن خوبی نوشتید. مستدام ادامه دهید و روی کارِ خود عزم کنید تا سایت برپا بماند. دامنه.

    پاسخ:
    سلام و عرض ادب. نکته‌ی ظریفی را اشاره کردید. از اشاره‌ی زیبای حضرتعالی، به یاد حکایت متنبه شدن فضیل عیاض افتادم. جایی که در اوج راهزنی و دزدی، به طور اتفاق ندای قرآن را می‌شنود که می‌فرماید: "آیا وقت آن نیامد که دلِ خفته‌ی شما بیدار گردد؟". و فضیل فریاد می‌زند که: آمد! آمد! و نیز از وقت بگذشت ...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی